به گزارش مبشرین، سلسله نشستهای علمی در سوریه توسط دفتر مقام معظم رهبری (دامظله العالی) با همکاری مراکز دیگر سوریه و با حضور محققانی از ایران در حال برگزاری است.
دفتر مقام معظم رهبری در سوریه بهمنظور بزرگداشت شخصیت و اندیشه حضرت علامه مصباح یزدی (ره) در نخستین سالگرد ارتحال ایشان با همکاری و مشارکت نمایندگی جامعة المصطفی (ص) العالمیة، مُجمّع السیدة رقیة (ع) و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، اقدام به برگزاری سلسله نشستهای منطقهای در شهر دمشق کردهاند.
این نشستها که همسو با محورهای همایش بینالمللی «علوم انسانی اسلامی در اندیشه علامه محمدتقی مصباح یزدی (ره)» است از چهارم تا ششم بهمن ماه ۱۴۰۰ ادامه خواهد داشت.
حجج اسلام والمسلمین دکتر احمد حسین شریفی، مجتبی مصباح، حسین مظفری و محمد علی محیطی اردکان از اعضای هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم در این نشستها مشارکت دارند.
سخنرانی اول حجت الاسلام و المسلمین مجتبی مصباح در این نشست
. نقش عقاید در منظومه معرفتی اسلام
عموماً دین به بخشهایی تقسیم میشود. مثلاً گفته میشود دین شامل عقاید، اخلاق و احکام شرعی است، یا دین شامل باورها و ارزشهاست. عقاید یا باورها در این تقسیمبندی نقش اصول و ریشهها را دارند و اخلاق و احکام یا ارزشها نقش شاخهها و میوهها.
۲. ارتباط عقاید با یکدیگر
خود عقاید دینی نیز با یکدیگر ارتباط دارند و برخی مقدمه برخی دیگرند. برای مثال، توحید ریشه سایر عقاید است و پس از پذیرفتن آن، نوبت به قبول نبوت و معاد میرسد. در اجزای این اعتقادات نیز برخی بر برخی منطقاً مقدم هستند، مثلاً اعتقاد به اصل وجود خالق بر اعتقاد به یگانگی او مقدم است، و اعتقاد به ربوبیت و حکمت او متوقف بر اعتقاد به علم خداوند است.
نیز اعتقاد به نبوت عامه بر قبول نبوت خاصه منطقاً مقدم است. اخلاقیات و احکام نیز نسبت به خودشان اصول و فروعی دارند. برخی قواعد اخلاقی و فقهی عاماند و برخی مصادیق برخی دیگر بشمار میروند، چنانکه دزدی نوعی ظلم و تعدی به حقوق دیگران است، و احکام نماز مسافر ذیل حکم عمومی نماز قرار میگیرد. ارزشهای عام اسلامی نیز ملاکهای ویژهای دارند و احکام الهی، فردی، اجتماعی و زیستمحیطی در اسلام نیز بر برخی قواعد کلی مبتنی هستند.
۳. مقایسه نظام معرفتی و نظام آموزش معارف
با توجه به وجود این ارتباط منطقی و منظومهوار میان معارف اسلامی، چنانچه بخواهیم فهم درستی از معارف اسلامی داشته باشیم، باید علاوه بر دانستن مفردات معارف، ارتباط منطقی میان آنها را نیز به درستی بفهمیم، چنانکه فهم درختْ تنها به فهم اجزای آن بطور پراکنده نیست، بلکه به شناختن جایگاه هر جز آن در کل منظومه درخت است، و شناخت یک سازمان، علاوه بر شناخت اجزای آن، به شناخت ساختار آن سازمان نیز وابسته است، و شناخت یک جامعه، علاوه بر شناخت اجزای آن به شناخت ساختار اجتماعی و ارتباطات موجود میان نهادهای اجتماعی نیازمند است.
۴. کشف روش آموزش معارف از راه جستجوی مقدمات منطقی لازم
با توجه به ارتباط منطقی میان معارف اسلامی، بهترین راه برای فهم این معارف، آن است که آنها را در جایگاه خود بشناسیم، یعنی ارتباط آنها را با یکدیگر در نظر بگیریم. در این صورت است که میفهمیم اسلام رفتارهای انسانها را چگونه ارزیابی میکند، حقوق افراد و اصناف مختلف را بر چه اساسی تعیین میکند، ساختار سیاسی مورد قبول اسلام چگونه است، و ….
این روابط، روابطی منطقی است، یعنی برخی از معارف بر اساس برخی دیگر اثبات میشوند، و بنابراین بهترین راه برای فهم آنها دقت در همین روابط منطقی و آموزش و یادگیری آنها به همان ترتیب منطقی است. زیرا، تا مقدماتی که یک معرفت بر آنها مبتنی است مورد فهم و تصدیق قرار نگیرند، معرفت منتج از آنها متزلزل خواهد بود.
بنابراین، باید ترتیب منطقی این معارف را کشف کرد و آنها را به همان ترتیب آموزش داد تا هم این منظومه معرفتی به درستی فهم شود و هم ابهام و اشکالها درباره این معارف برطرف شود.
علامه مصباح ره با عنایت به این مهم، و با توجه به ابهاماتی که درباره بخشهای مختلف معارف اسلامی وجود دارد و شبهاتی که دشمنان نو به نو میسازند و با ابزار و وسایل مختلف به ذهن جوانان مسلمان تزریق میکنند، بهترین راه فهم و دفاع از معارف دینی را آموزش نظاموار و منطقی بنیادیترین معارف دینی دانستند.
۵. طرح ولایت
معارف اسلامی چنانکه به صورت نظاموار، و بصورت روان و مستدل بیان شود، میتواند سطح معرفتی و عقیدتی و فرهنگی جامعه را ارتقا بخشد و به تبع، آثار آن در رفتار افراد جامعه ظاهر شود.
علامه مصباح ره از طریق طراحی دوره طرح ولایت چنین هدفی را دنبال کردند. در این طرح که بصورت متمرکز و در قالب اردو در ۴۰ روز اجرا میشود، شش عنوان اصلی معرفتشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، و فلسفه سیاست به ترتیب، مورد بحث قرار میگیرند. منطق این ترتیب این است که به اعتقاد ما، دین اسلام دینی جامع و کامل است که برای همه عرصههای زندگی، و از جمله عرصههای عمومی و اجتماعی چارچوبهایی معین در جهت سعادتمندی دنیوی و اخروی انسان ترسیم کرده است. از عامترین عرصههای اجتماعی اسلام، عرصه سیاست است، و تبیین و دفاع از مکتب سیاسی اسلام در فلسفه سیاست صورت میگیرد. اما اینکه مشروعیت حاکم و حق حاکمیت از نظر اسلام چگونه تأمین میشود، خود مبتنی بر مقدمات دیگری است که بر اساس آنها ملاک حق بطور کلی تعیین میشود، مسئلهای که از مهمترین مسائل فلسفه حقوق است و باید در این علم مورد بحث قرار گیرد. اما حق بعنوان مفهومی ارزشی است و پیش از تعیین ملاک حق، باید درباره این سخن گفت که اساساً ارزشها، و خوب و بدها و باید و نبایدهایی که در اخلاق از آنها سخن میگوئیم، از کجا سرچشمه میگیرند، آیا ملاک و معیار واقعی و ثابتی دارند یا وابسته به سلیقه، قرارداد و مانند آن بوده، نسبی هستند، مسئلهای که باید در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار گیرد. اما برای حل این مسئله، ابتدا باید فهم درستی از انسان داشته باشیم تا بتوانیم درباره منشأ ارزشهای مربوط به او قضاوتی صحیح داشته باشیم. این بدان معناست که انسانشناسی منطقاً مقدم بر حل مسائل فلسفه اخلاق است. فهم حقیقت انسان و جایگاه او در نظام هستی، مستلزم شناخت مبدأ هستی و رابطه موجودات دیگر با او بطور کلی است، چیزی که در خداشناسی مورد بحث قرار میگیرد و بدین جهت توحید اساس باورها و ارزشهای اسلامی تلقی میشود و باید جوانب مختلف آن، با اثبات مقدمات عقلی لازم، به دقت مورد بحث قرار گیرد.
علاوه بر آنچه گفته شد، بسیاری از شبهاتی که امروزه در حوزه معارف دینی مطرح است، مربوط است به اعتبار معرفتهای ما. همه معارف یاد شده از راههایی حاصل میشوند که تا وقتی اعتبار آنها معلوم نباشد، مفید نخواهند بود. بدین ترتیب، باید از اینجا شروع کنیم که اعتبار معرفتهای دینی ما بطور خاص و اعتبار معرفتها بطور کلی چگونه تعیین میشود. این بحث که منطقاً بر همه مباحث دیگر مقدم است، در معرفتشناسی مورد بررسی قرار میگیرد. بدین ترتیب، مهمترین مبانی اندیشه اسلامی در شش محور کلی معرفتشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاست مورد بحث قرار میگیرند، و سایر معارف یا به حوزههایی تخصصی، مثل اقتصاد و تعلیم و تربیت مربوطاند، یا جنبه فرعی دارند و نقشی اساسی در سعادت انسان ندارند، بلکه پس از آموختن معارف یاد شده میتوان درباره هریک تحقیق کرد.
۶. مبناسازی برای علوم انسانی اسلامی در دیدگاه علامه مصباح ره
علوم تخصصی مربوط به اداره زندگی انسان که عموماً علوم انسانی و اجتماعی نامیده میشوند، مانند اقتصاد، مدیریت، علوم تربیتی، روانشناسی، جامعهشناسی، حقوق و علوم سیاسی، مبتنی بر مبانی خاصی هستند، و برای اسلامی سازی این علوم نیز نیازمند توجه به مبانی مورد قبول اسلام هستیم.
بدین ترتیب، علامه مصباح با ارائه مبانی علوم انسانی اسلامی طرحی برای اسلامی سازی این علوم نیز ارائه دادند و این مبانی را در قالب مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی، الهیاتی، انسانشناختی، ارزششناختی، روششناختی و دینشناختی دستهبندی و ارائه کردند.
سخنرانی دوم حجت الاسلام و المسلمین مجتبی مصباح در این نشست
مقدمه
علوم انسانی از دیرباز اهمیت بسیار بالایی داشته و در روزگار معاصر، این اهمیت در اثر عوامل گوناگون دو چندان شده است. بحرانهای معنوی و اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در سطوح فردی، اجتماعی، ملی و بینالمللی از اهم این عواملاند. پیشرفتهای چشمگیر علوم طبیعی، تجربی، ریاضی، فنی و مهندسی، و رشد بسیار سریع تولید و تحول در صنعت و فناوریهای نوین، هرچند برای رفاه و آسایش انسان وجوامع امروزی ثمرات فراوان به بار آورده، اما از تأمین دو نیاز اصیل و فطری بشر، یعنی امنیت و آرامش به شدت کاسته است.
به لحاظ نظری، بسیاری از مبانی، جهتگیریها، رویکردها و احکام علوم انسانی موجود، از مهمترین علل قهر علم و فناوری با معنویت و اخلاق، و فاصله گرفتن روز افزون از اهداف و آموزههای دینی است. اگر علوم انسانی که برای فراهم ساختن زمینه رشد و شکوفایی و سعادت انسان پدید آمد و گسترش یافت، از آغاز، پایهها و رویکردهایی صحیح و خردپذیر میداشت و در مسیر درست قرار میگرفت، به یقین، امروز جهان شاهد این همه ناهنجاری، زشتی و پلشتی نبود.
با وجود این، بیتردید علوم انسانی میتوانست، و هنوز نیز میتواند، ظرفیتها و دادههای بسیار ارزشمند در اختیار انسان و جوامع بشری قرار دهد و پیمودن راه سخت و پر پیچ و خم پیشرفت و کمال را آسانتر کند. اما این امر مشروط به اصلاح بسیاری از مبانی و رویکردهای علوم انسانی، بر اساس آموزههای مستدل عقلانی و وحیانی است.
از این رو، به نظر میرسد تولید علوم انسانی اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی بر اساس مبانی، اهداف و آموزههای اسلامی، بهترین و کاراترین روش برای احیای علوم انسانی است، زیرا اسلام جامعترین و کاملترین دین الهی با محتوا و پیامهایی جهانی و جاودانه است. مبانی بینشی و ارزشی اسلام ملاک حقانیت و درستی مسیر و همه فعالیتهای خرد وکلان نظام اسلامی است. جامعیت بیبدیل و کمال بینظیر اسلام سبب شده تا پاسخگوی همه نیازهای مؤثر در کمال و سعادت حقیقی انسان، اعم از نظری وعملی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی باشد.
اما با تأسف باید گفت ناآشنایی با اسلام یا مخالفت با آن، نادیده گرفتن یا غفلت از این موهبت الهی (به هر علت یا انگیزهای) و دلسپردگی به اندیشه و فرهنگ غیر اسلامی، بویژه اندیشه و فرهنگ غرب جدید، نتایج ناگوار و خسارتهای جبران ناپذیر، برای امت اسلام و بلکه برای بشریت داشته است.
یکی از بارزترین و مهمترین نمونههای این خسارتها، بسیاری از آموزهها، نظریهها و احکام علوم انسانی است که در بیشتر محیطها و محافل علمی و دانشگاهی مطرح است. هنوز درخت علوم انسانی ریشه در خاک اندیشه بیگانه از اسلام دارد و به جای چشمه زلال معارف اسلام، به سراب اصالت ماده و انسان و شک ونسبیت و لذت و سود مادی وابسته است. بهراستی از چنین درختی، چه ثمری جز از دست رفتن سرمایهها و فرصتهای معنوی و مادی برای بشریت میتوان انتظار داشت. سرگردانی و بنبستهایی که عملاً جوامع امروز با آنها روبرو هستند نیز، نتیجه اعتماد به همین علوم انسانی برای هدایت جوامع انسانی و اجرای عملی آنهاست.
باری، توجه به اهمیت آن چه به اختصار بیان شد از یک سو، و عدم کفایت کارهای انجام شده در زمینه تولید علوم انسانی اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی از سوی دیگر، ضرورت پرداختن به این موضوع را روشن میسازد.
پیشفرضها
از مهمترین پیش فرضهای طرح اسلامیسازی علوم انسانی، میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف) علوم انسانی موجود نه تنها کمال و سعادت حقیقی انسان در دنیا و آخرت را تأمین نمیکند، که در بسیاری موارد با آن منافات دارد؛
ب) برخلاف توهم برخی از دگراندیشان، تولید علوم انسانی اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی نه تنها امکان دارد، که در برخی موارد کمابیش محقق شده است؛
ج) وجود قدر مشترک میان علوم انسانی با آموزههای اسلام، اتصاف علوم انسانی به وصف اسلامی و نیز اسلامی سازی این علوم را توجیه میکند؛
د) آموزههای اسلام اعم از توصیفی و دستوری میتوانند تأثیرات قابل توجهی در علوم انسانی داشته باشند.
تعاریف
۱. علم: واژه علم کاربردهای متنوعی دارد، اما آنچه در اینجا مد نظر است، علم به همان اصطلاح متداولی است که بر شاخههایی از دانش همچون فیزیک، شیمی، زیستشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، تفسیر قرآن، فقه، تاریخ، اخلاق، فلسفه و معرفتشناسی اطلاق میشود. به نظر میرسد وجه جامع این اصطلاح این است که به مجموعهای از مسائل اطلاق میشود که معمولاً موضوع واحدی دارد، صرف نظر از پاسخهای مختلفی که به این مسائل داده میشود، و روشی که برای اثبات یا حل مسائل آن بکار گرفته میشود و مبانی و اهدافی که دارد. البته ممکن است در تعریف برخی علوم، روش خاصی اخذ شده باشد، مانند خداشناسی فلسفی، خداشناسی عرفانی، روانشناسی تجربی، و فلسفه. نیز ممکن است اهداف یا مبانی خاصی را در علم قید کرده باشند، مانند فلسفه الحادی، فلسفه الهی، اقتصاد مارکسیستی، اقتصاد اسلامی. اما اختصاص اطلاق علم به اینکه مقید به روش تجربی باشد، مبتنی بر برخی مبانی روششناختی است که قابل مناقشه است.
۲. اسلام: واژه اسلام نیز اصطلاحات متعددی دارد. در اینجا مقصود از اسلام مجموعه تعالیم نظری و عملی است که معطوف به سعادت حقیقی و ابدی انسان هستند که علاوه بر ادله معتبر عقلی، از راه قرآن و سنت معصومان علیهم السلام به دست میآید.
۳. علم اسلامی: در اتصاف علم به اسلامی بودن ادنی مناسبت کافی است. این مناسبتها ممکن است وجود مقاصد، مبانی یا منابع مشترک باشد و در نتیجه، علم اسلامی اصطلاحات متعددی خواهد داشت. اما منظور ما از علم اسلامی، علمی است که علاوه بر داشتن مسائل مشترک با اسلام، مبانی، اهداف، و منابع آن با اسلام موافق باشد. اما اگر علمی در یکی از این سه مورد با اسلام موافق نباشد، اسلامی نخواهد بود. نیز ممکن است بخشی از علم، اسلامی باشد و بخشی از آن غیر اسلامی باشد. اما اگر علمی با اسلام مسئله مشترکی نداشت، از مقسم اسلامی و غیر اسلامی خارج خواهد بود. برای مثال، ریاضیات، اسلامی و غیر اسلامی ندارد، مگر آنکه کسی کاربردهای علم را نیز در ملاک اتصاف علم به اسلامی بودن معتبر بداند.
۴. علوم انسانی: بر اساس تلقی رایج میتوان گفت: «علوم انسانی (در مقابل علوم طبیعی و ریاضی) به مجموعه علومی اطلاق میشود که به شناخت انسان و توصیف، تبیین و تفسیر پدیدههای فردی و اجتماعی (از آن جهت که انسانیاند، نه از جهت فیزیکی و زیستی)، و جهتبخشی به افعال و انفعالات انسانی میپردازند.»
علوم انسانی در تعریف یاد شده، دارای مبانی خاصی نیز هستند. بدین ترتیب، علوم مورد بررسی ما شامل دانشهایی همچون اخلاق، حقوق، اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، مدیریت، علوم تربیتی، علوم سیاسی و تاریخ، و نیز مبانی این علوم، شامل فلسفه، معرفتشناسی، انسانشناسی و فلسفههای مضاف، میشوند.
۵. علوم انسانی اسلامی: علوم انسانی چنانچه در مبانی، اهداف و منابع، با اسلام موافق باشند، اسلامی خواهند بود.
۶. تولید علوم انسانی اسلامی: تولید علوم انسانی اسلامی فرآیندی است که در آن بر اساس مبانی، اهداف و منابع اسلامی، به پرسشهایی که در حوزه علوم انسانی قابل طرح است پاسخ داده میشود.
۷. اسلامیسازی علوم انسانی: مقصود از اسلامیسازی علوم انسانی آن است که علوم انسانی موجود به گونهای بازسازی شوند که با مبانی، اهداف و منابع اسلامی سازگار باشند. بنابراین، اسلامیسازی علوم را میتوان نوعی تولید علوم انسانی محسوب کرد.
مراحل تولید علم اسلامی
تولید علم اسلامی فرآیندی است مشتمل بر مراحل زیر:
۱. شناخت نظام اندیشه اسلامی
۲. شناخت مبانی و روش عام علوم از دیدگاه اسلام
۳. شناخت روش استنباط از منابع اسلامی مربوط به علم مورد نظر
۴. شناخت علم مورد نظر
۵. شناخت فلسفهی (مبانی، روششناسی و اهدافِ) آن علم
۶. نقد فلسفه رایج آن علم
۷. تولید فلسفه آن علم از دیدگاه اسلام
۸. استخراج و بیان نظریه اسلام درباره آن علم.
سخنرانی سوم حجت الاسلام و المسلمین مجتبی مصباح در این نشست
مقدمه
مسئله رابطه ارزش و واقع، از مهمترین مسائلی است که رابطه عمل را با نظر تبیین میکند و در علوم انسانی و اجتماعی، بلکه در مبانی آنها، مانند مبانی ارزشی و نیز علم اخلاق بسیار اثرگذار است. اینکه آیا میتوان ملاکی واقعی برای ارزشهای اخلاقی در نظر گرفت و اینکه اخلاق مطلق است یا نسبی، به این مسئله مربوط است. اگر ارزشها مبتنی بر واقعیت نباشند، چگونه میتوان از آنها منطقاً دفاع کرد، و آنها را معقول و موجه دانست؟
با اینکه دانشمندان مسلمان در این باره نکات قابل توجهی دارند، درباره حل این مسائل به تفصیل سخن نگفتهاند، بلکه ممکن است برخی از سخنانشان ناکافی یا حتی ناسازگار بنظر برسد. علامه مصباح ره با طرح معنای ضرورت بالقیاس، رابطه میان ارزش و واقع را بطور منطقی تبیین کرده، از وجود ملاک واقعی برای ارزش و ثبات و اطلاق مبانی اخلاق دفاع منطقی نموده است.
تفکیک ارزش و واقع
بطور معمول میان ارزش و واقع این گونه تفکیک میکنیم: گاه میگوئیم واقعیت چنین است و چنین چیزی وجود دارد، و گاه میگوئیم مطلوب این است که چنین باشد و باید چنین باشد. مثلاً تفاوت است میان اینکه مردم واقعاً به عدالت رفتار میکنند با اینکه باید همه به عدالت رفتار کنند. سخن از واقع سخن از وضع موجود است، صرف نظر از آنکه وضع موجود، مطلوب هم باشد یا نه، و سخن از ارزش، سخن از وضع مطلوب است، صرف نظر از آنکه وضع مطلوب، اکنون نیز موجود باشد یا نه.
بدین ترتیب گفته میشود گزارههای حاکی از واقع، واقعنما هستند، و گزارههای حاکی از وضع مطلوب، گزارههای ارزشی. دسته اول توصیفی هستند، و دسته دوم هنجاری. همچنین توصیه میشود برای فهم واقع، ارزشهای مورد نظر خود را دخالت ندهیم، و مثلاً اینکه مطلوب ما این است که کدام فرد در انتخابات پیروز شود نباید در ارزیابی آماری ما از جامعه دخالت کند، بلکه باید واقعیت را صرف نظر از مطلوبها و نامطلوبها کشف و گزارش کرد، و به عبارتی، ارزشها را در واقعیتها دخالت نداد.
واقعیت ارزش
از سوی دیگر، اینکه «چیزی مطلوب ما هست»، خودْ واقعیتی است. اینک میخواهیم ببینیم این چگونه واقعیتی است و این سخن با آنچه از پیش در تفکیک ارزش و واقع گفتیم چگونه سازگار است.
در پاسخ به این پرسش، برخی گفتهاند: ارزشها از نوع واقعیتهای ذهنیاند، نه عینی، و مقصود از «واقع» ی که در مقابل ارزش است، واقعیت عینی است. برای اینکه ببینیم این سخن درست است یا نه، ابتدا باید به تفاوت واقعیت ذهنی و عینی توجه کنیم و سپس ببینیم آیا ارزشها از نوع واقعیتهای ذهنیاند یا خیر.
تفکیک واقعیت ذهنی و عینی
برخی واقعیتهایی که از آنها سخن میگوئیم، به نحوه بینش یا گرایش ما مربوطاند، و به عبارت دیگر، هنگام سخن گفتن از آنها، در واقع، درباره بینش یا گرایش خود سخن میگوئیم، نه چیزی فراتر از آن. مثلاً وقتی میگویم «من به چیزی یقین دارم» از درجه معرفت خود خبر میدهم، یا وقتی میگویم «غذایی خوشمزه است» از گرایش مثبت خودم به آن غذا خبر میدهم.
در مقابل، برخی واقعیتها مستقل از بینش و گرایش ما هستند، مثل اینکه میگوئیم «زمین به دور خورشید میگردد» و «اگر دمای آب به صد درجه برسد، میجوشد» و «دو ضربدر دو مساوی با چهار است». طبعاً منظور ما این است که این حقایق وجود دارند، چه ما بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
واقعیتهای قسم اول را ذهنی و واقعیتهای قسم دوم را عینی مینامند.
برخی گفتهاند: ارزش بمعنی امر مطلوب است و مطلوبیت مربوط به گرایشهای ماست و واقعیتی ذهنی دارد، نه عینی. پس وقتی میگوئیم چیزی ارزشمند و خوب است، بدین معناست که من یا ما آن را مطلوب میدانیم. بدین ترتیب، ارزشها صرف نظر از مطلوبیتشان برای ما واقعیتی ندارند.
نتایج ذهنی بودن واقعیت ارزش
اگر بپذیریم که ارزشها اموری ذهنی هستند، چه نتایجی دارد؟ برای آنکه این امر تا حدی روشن شود، به این مثال توجه میکنیم:
وقتی میگوئیم «غذایی خوشمزه است»، درباره خوشایند بودن آن برای خودمان سخن میگوئیم، و بنابراین، ممکن است دیگری که همان غذا برایش ناخوشایند است معتقد باشد که همان غذا خوشمزه نیست. در این تفاوت نظر، نمیتوان گفت کدامیک درست میگوئیم و کدامیک نظری نادرست داریم. زیرا خوشمزه بودن غذا واقعیتی عینی ندارد تا این دو نظر را با آن مقایسه کنیم. این درست مانند آن است که چیزی به کسی نزدیک و از دیگری دور باشد. امور نسبی قابل تفاوت هستند. واقعیتهای ذهنی با بینش و گرایش ما مقایسه میشوند و نسبیاند، نمیتوان هیچیک را درست یا نادرست دانست و هیچیک مطلق نیستند. خوشمزه بودن ملاکی واقعی ندارد تا بر اساس آن، تعیین کنیم کدام دیدگاه درست و کدام نادرست است. ملاک قضاوت در درون ماست و میتواند نسبت به افراد یا گروههای مختلفْ متفاوت باشد.
بدین ترتیب، اگر ارزشها از سنخ واقعیتهای ذهنی باشند، ملاک واقعی ندارند، گزارههای ارزشی قابل صدق و کذب نیستند، و هیچ ارزش مطلق نخواهد بود، بلکه هر فرد یا جامعهای میتواند هرچه را میپسندد خوب و باارزش تلقی کند، و راهی برای اثبات درستی یا نادرستی دیدگاههای ارزشی مختلف وجود نخواهد داشت. اینکه راستگویی خوب است یا بد، معیاری واقعی نخواهد داشت، بلکه به این وایسته است که من یا جامعه ما آن را خوب تلقی میکند یا نه، و طبعاً با تغییر گرایشها نیز تغییر خواهد کرد. پس دفاع از ارزش خاصی بعنوان ارزش صحیح نیز بیمعناست. از نتایج اجتنابناپذیر چنین نگرشی این است که نمیتوان نظام اخلاقی خاصی را درست دانست و بر تربیت اخلاقی فرد و جامعه تأکید کرد. بیبند و باری، هرج و مرج رفتاری و تساهل و تسامح ارزشی از نتایج این دیدگاه است.
ارزشهای ذهنی و عینی
برای آنکه راه حل مسئله به گونهای که علامه مصباح ره توضیح دادهاند روشن شود به مثال دیگری که درباره واقعیت ذهنی بیان شد باز میگردیم:
وقتی میگویم «معرفتی یقینی است» به چه معناست؟ یک معنای این جمله این است که من به آن معرفت یقین دارم. روشن است که طبق تعریفی که گفتیم این جمله بدین معنا از واقعیتی ذهنی سخن میگوید.
اما آیا وقتی منطقدانان میگویند: «نتیجه استدلال برهانی معرفتی یقینی است» نیز مقصودشان همین معناست؟ آیا میخواهند بگویند ما به نتیجه برهان یقین داریم؟! روشن است که مقصود این نیست. معنای این جمله این است که برهان نوعی استدلال است که مقتضی یقین است، یعنی اگر کسی صرفاً بر اساس روابط منطقی نتیجهگیری کند و به مقدمات استدلال یقین داشته باشد، قطعاً به نتیجه برهان هم یقین خواهد داشت. به عبارت دیگر، معنای این جمله این است که «مقتضی یقین بودن»، صرف نظر از شرایط ذهنی افراد، ویژگی واقعی استدلال برهانی است. روشن است که واقعیتی که این جمله از آن سخن میگوید ناظر به شرایط ذهنی افراد نیست و واقعیتی عینی است.
اکنون به مثالی از ارزشها توجه کنید: وقتی میگوئیم «فلان دارو خوب نیست» به چه معناست؟ ممکن است این جمله را کودکی بگوید که مزه تلخ دارو را نمیپسندد. طبعاً مقصود او این است که دارو خوشطعم نیست. این جمله ناظر به واقعیتی ذهنی است. اکنون اگر پزشک به کودک بگوید: «این دارو برائت خوب است» مقصود او چیست؟ آیا مقصودش این است که تو طعم این دارو را میپسندی؟! روشن است که مقصود این نیست، بلکه سخن او ناظر به واقعیتی عینی است. مقصود این است که این دارو برای بهبود بیماری تو مفید است. تأثیر دارو در درمان بیماری ربطی به خوشایند کودک ندارد و واقعیتی عینی است.
ارزش اخلاقی، واقعیتی عینی
علامه مصباح ره، با تحلیل دقیق ارزش اخلاقی نشان میدهند که علم اخلاق، همچون علم پزشکی علمی ناظر به واقع عینی است، و جملات اخلاقی رابطه واقعی موضوعات اخلاقی را با هدف اخلاق نشان میدهند. «خوب» بودن امانتداری برای سعادت در اخلاق همچون خوب بودن دارویی خاص برای درمان نوعی بیماری و دستیابی به سلامت در پزشکی، بمعنای تناسب واقعی میان مقدمه و نتیجه است، و «لزوم» امانتداری برای دستیابی به سلامت مانند لزوم مصرف دارو برای دستیابی به سلامت، نیز از نوع لزوم بالقیاس میان مقدمه و نتیجه است، نه بیان سلیقه یا انشای دستور یا قرارداد.
نتایج
بدین ترتیب، ارزشهای اخلاقی ملاک واقعی و عینی دارند، قابلیت صدق و کذب و دفاع منطقی و معقول دارند و به نگرش و میل افراد وابسته نیستند و از این جهت، مطلقاند. این ارزشهای واقعی قابل اثباتاند و باید مبنای بخشهای دستوری علوم انسانی قرار گیرند.
تفکیک اولیه ارزش و واقع
اکنون این سوال مطرح میشود که آنچه در ابتدا درباره تفکیک ارزش و واقع گفتیم، چگونه با این سخن سازگار است؟ ما به وضوح میان این دو جمله که «مردم راستگو هستند» و «مردم باید راستگو باشند» فرق میگذاریم. جمله دوم، برخلاف جمله نخست، این واقعیت را نشان نمیدهد که مردم راستگو هستند یا نه.
پاسخ این است که قطعاً معنای دو جمله فوق متفاوت است، اما این تفاوت از این جهت نیست که اولی درباره واقعیت سخن میگوید و دومی نه، یا اولی درباره واقعیت عینی است و دومی درباره واقعیت ذهنی، بلکه تفاوت مربوط به این است که اولی درباره یک واقعیت عینی سخن میگوید و دومی درباره واقعیت عینی دیگر. این جمله که مردم باید راستگو باشند از این واقعیت عینی سخن میگوید که مردم برای آنکه سعادتمند شوند لازم است که راستگو باشند.