غلامحسین ابراهیمی‌دینانی بیان کرد:
محبت؛ اصل و مبنای عالم/ فرهنگ از اندیشه پیدا می‌شود
چهره‌ ماندگار فلسفه با اشاره به این بیت از وحشی بافقی که می‌گوید «یکی میل است با هر ذره رقاص، کشان هر ذره را تا مقصد خاص» بیان کرد: میل نیز به معنای محبت و عشق است. یعنی اگر هر ذره‌ای با محبت حرکت می‌کند، کل هستی با محبت حرکت می‌کند و اگر کل هستی با محبت حرکت می‌کند یعنی اصل عالم محبت است.
كدخبر: 44064
1397/09/11

به گزارش مبشرین به نقل از ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار فلسفه در برنامه «معرفت» که روز نهم آذرماه پخش شد، به شرح ابیاتی از وحشی بافقی پرداخت و بیان کرد: وحشی شاعر بزرگی است که در عین حال کمتر شناخته شده است. بیت ایشان «یکی میل است با هر ذره رقاص، کشان هر ذره را تا مقصد خاص» به روشنی نشان می‌دهد که وی مرد فرهیخته‌ای بوده است.

وی در ادامه تصریح کرد: در این بیت چند کلمه را به کار برده است؛ اولاً اینکه امروزه که عصر اتم است معنای ذره نیز بیشتر برای مردم آشکار شده است. این جهان نیز از ذرات ریز اتمی است و این ذرات حرکت دارند و یکدیگر را جذب می‌کنند.

ذره با میلی که در درون دارد حرکت می‌کند

دینانی بیان کرد: وحشی بافقی شاعر است، اما فیزیکدان و شیمیدان نبوده است، ولی گویی که معنایی به او القا می‌شود. ذرات عالم بی‌نهایت هستند یا اگر هم بی‌نهایت نباشند غیرقابل شمارش هستند و اینکه شاعر می‌گوید «یکی میل است با هر ذره رقاص» به این معنا است ذره به واسطه آن میلی که در درون او است حرکت می‌کند.

وی در ادامه بیان کرد: ذره به این دلیل حرکت می‌کند که در آن میل وجود دارد، میل نیز به معنای محبت است و محبت نیز عشق است؛ یعنی آن کشش، کشش محبت است، اگر هر ذره‌ای با محبت حرکت می‌کند، کل هستی با محبت حرکت می‌کند و اگر کل هستی با محبت حرکت می‌کند یعنی اصل عالم محبت است. در ادامه شاعر می‌گوید «کشان هر ذره را تا مقصد خاص»، یعنی این حرکت ذرات بر اثر تصادف یا اتفاق نیست بلکه به صورت هدفمند به سمت مقصد خاص می‌روند.

دینانی تصریح کرد: فرهنگ ادبی ما مطالب بسیاری برای گفتن دارد و همین یک بیت یک دوره فلسفه است. حرکت هر ذره بر اساس محبت است و محبت نیز کشش است و هر کششی نیز با کوشش همراه است. امکان ندارد که در جایی کشش باشد، اما کوشش وجود نداشته باشد لذا کشش و کوشش با یکدیگر جمع می‌شوند.

حرکت هستی بی‌هدف نیست

این استاد برجسته فلسفه در ادامه بیان کرد: نکته‌ای که شاعر بدان اشاره کرده این است که این حرکت و کشش و کوشش هستی بی‌هدف و به صورت سرگردان نیست و تا مقصد خاص می‌رود؛ یعنی عالم هدفمند است و حرکت آن نیز هدف دارد چنان که خداوند نیز می‌فرماید «وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»؛ این جمله‌ای که شاعر گفته در اسلام و آئین مسیحیت و یهود نیز وجود دارد، خداوند می‌فرماید «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف»؛ من گنج پنهان بودم و دوست داشتم که آشکار شوم و به همین دلیل عالم را آفریدم اگر محبت نبود آفرینش هم وجود نداشت.

دینانی بیان کرد: اگر آن کرشمه حبی و محبوبی نبود آفرینش نیز نبود، آفرینش به واسطه آن محبت است، اصل آفرینش محبت است و این شاعر با زبان شاعرانه خود همین مسئله را بیان کرده است و نکته قابل توجه اینکه در آفرینش عالم که بر اساس محبت است و در کل کائنات و آفریدگان عالم هستی، انسان تک است.

فرهنگ از اندیشه پیدا می‌شود

این چهره ماندگار فلسفه در ادامه تصریح کرد: گل سرسبد عالم هستی انسان است و انسان نیز بر اساس آزادی آفریده شده است. اگر عالم بود و انسان آفریده نشده بود، آزادی معنا پیدا نمی‌کرد؛ لذا آفرینش انسان آفرینش آزادی است. انسان به حسب ذات آزاد است و در عین اینکه خود را آزاد می‌یابد بین طبیعت و فرهنگ قرار داد. اگر در این عالم انسان نبود فرهنگ هم وجود نداشت فرهنگ نیز از اندیشه پیدا می‌شود.

دینانی بیان کرد: فرهنگ محصول اندیشه است، آنجا که اندیشه نیست فرهنگ نیز وجود نخواهد داشت، البته فرهنگ نیز مختلف است. ممکن است که روزی در یک مقیاس کلی فرهنگ‌ها به یکدیگر برسند و یکدیگر را درک کنند اما اکنون در جوامع بشری فرهنگ‌های مختلف وجود دارد و البته امیدوارم که روزی فرهنگ واحدی به‌وجود آید.

این مدرس برجسته فلسفه در ادامه افزود: لازمه اینکه این فرهنگ‌ها به یکدیگر برسند این است که اندیشه‌ها با یکدیگر به گفت‌وگو بپردازند، اندیشه‌ها متفاوت هستند اما در عین حال می‌توانند با یکدیگر به گفت‌وگو بپردازند و در تفاهم به یکدیگر نزدیک شوند. در نتیجه راه تفاهم فرهنگ‌ها گفت‌وگو است و پیدایش فرهنگ‌ها بر اساس اندیشه است.

وی با طرح این سؤال که اندیشه از کجا پیدا می‌شود و چه موجودی در کره زمین اندیشمند است، بیان کرد: انسان موجود اندیشمند است. البته در اینجا ممکن است که برخی اشکال کنند و بگویند که چرا این قدر از انسان حرف می‌زنید، حیوانات نیز دارای اندیشه هستند. این حرف درستی است اما فهم حیوانات به صورت غریزی است و به تعلیم و تعلم نیاز ندارد. یک مرغابی که از تخم بیرون می‌آید شناگری را بلد است نه اینکه بخواهد آن را بیاموزد، اما در انسان این چنین نیست و اگر شناگری را بلد نباشد و به دریا برود غرق می‌شود.

دینانی بیان کرد: غریزه نوعی از فهم است که به تعلیم و تعلم نیاز ندارد، انسان نیز در یک سری از مسائل غریزه دارد و در غرائز نیازمند تعلیم است. علومی وجود دارد که تا او آنها را نیاموزد نمی‌تواند آنها را داشته باشد. انسان موجودی است که بین طبیعت و فرهنگ زندگی می‌کند و فرهنگ نیز زائیده فکر آدمی است.

عمق اندیشه از هنر بیشتر است

این چهره ماندگار فلسفه با طرح این سؤال که طبیعت مهم‌تر است یا فرهنگ؟ تصریح کرد: انسان هر دو را دارد و حتی اگر از فرهنگ پایینی برخوردار باشد باز هم با فرهنگ است، علاوه بر این یک طبیعت نیز دارد. طبیعت و اندیشه هر دو زیبا هستند. یک انسان را تصور کنید که علامه است اما هم صورت زیبایی دارد و هم از اندیشه زیبایی بهره‌مند است. اما عمق زیبایی صورت این فرد به اندازه یک پوست است. اگر این پوست نامیزان باشد زیبا نیست لذا زیبایی صورت این آدم عمق کمی دارد و به اندازه پوست است اما اندیشه و فکر او عمق زیادی دارد و عمق اندیشه او می‌تواند بی‌نهایت باشد.

وی در ادامه به بحث در زمینه چیستی و کیستی پرداخت و گفت: انسان خیلی از اشیاء را می‌بیند اما وقتی آنها را نمی‌شناسد می‌پرسد که این چیست، اما اگر آدمی را ببیند که او را نشناسند سؤال از کیستی آن فرد را مطرح می‌کند و می‌گوید او کیست. در واقع همان فرقی که بین طبیعت و فرهنگ، تن و روح و ملک و ملکوت وجود دارد بین چیستی و کیستی وجود دارد. اگر در مورد یک فرد بپرسید که تو چیستی ناراحت می‌شود چراکه سؤال مناسبی نیست اما از شیئی که او به دست دارد می‌توان پرسش کرد و گفت این چیز چیست. طبیعت زیبا است و می‌توان بلبل را مثال زد؛ وقتی که بلبل می‌خواند همه می‌گویند زیبا است اما کسی آن را تفسیر نمی‌کند اما وقتی یک اثر هنری مانند نقاشی و یا خطاطی را انسان می‌بیند آن را تفسیر می‌کند. دلیل آن نیز این است که هنر عمق دارد چون هنر زائیده فکر و اندیشه انسان است.

دینانی بیان کرد: هنر به دست انسان به وجود می‌آید و اگر طبیعت را نیز مخلوق خدا بدانیم در این صورت نگاه دیگری مطرح می‌شود و در اینجا طبیعت نیز قابل تفسیر خواهد شد و از این جهت که مخلوق خدا است می‌توان آن را تفسیر کرد. به طور کلی آنچه به اندیشه بازمی‌گردد تفاسیر گوناگون دارد و از عمق برخوردار است و آنچه به اندیشه بازنمی‌گردد همین است که هست و عمقی ندارد.

وی در ادامه افزود: در نتیجه «آن چست» سؤال از ماهیت است و «آن کیست» سؤال از وجود و ماهیت و وجود نیز بحثی بسیار پیچیده است که «صدرالمتألهین» که قهرمان اصالت وجود است به تفصیل در مورد آن بحث کرده است. با چیستی پرسش از ماهیت می‌کنیم و با کیستی پرسش از وجود انسان مطرح می‌شود.

دینانی در بخش دیگری از سخنان خود به این بخش از فرمایش اما سجاد(ع) در صحیفه سجادیه که فرمود «ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً» اشاره و بیان کرد: همه معارف ما در ادعیه است و نباید ادعیه را دست کم گرفت. در مورد این دو جمله باید بگویم که یک ابتداع با عین داریم و یک اختراع. شنیده‌ایم که می‌گویند کسی یک وسیله را ابداع کرد، ابتداع همان ابداع به معنای به وجود آوردن است و گاهی هم از اختراع استفاده می‌شود.

وی در ادامه افزود: یک وقت است که انسان یک هواپیما را اختراع می‌کند که از مصالحی نیز ساخته شده است، اما این هواپیما سیستمی نیز دارد اما اگر آن اندیشه نبود این هواپیما نیز ساخته نمی‌شد. در نتیجه هواپیما زمانی ساخته می‌شود که نتیجه اندیشه مخترع در کار باشد. همچنین می‌توان گفت که این مصالح هواپیما مانند فلز از کجا آمده اما سؤال این است که آن اندیشه‌ای که این سیستم را به راه انداخته از کجا آمده است؟ در واقع اندیشه‌ای که این سیستم را ساخته است ابداع است، ابداع و اختراع منشأیی از آن مصالح خاص ندارند. پس اختراع و ابداع یعنی اینکه از چیزی نیست و نمی‌توان مصالح آن را کشف کرد.

منبع: